رضا پهلوی، فرزند آخرین شاه ایران، در سالهای اخیر با مواضع سیاسی جنجالی و اظهاراتی متناقض، نهتنها از سوی منتقدان جمهوری اسلامی بلکه حتی از جانب بخشی از سلطنتطلبان نیز با انتقادهای گستردهای مواجه شده است. بسیاری از طرفداران پیشین او، اکنون نسبت به عملکرد و دیدگاههایش دچار تردید شدهاند.
زندگی طولانی پهلوی در تبعید، هویتی پیچیده برای او رقم زده است؛ هویتی که در آن مفهوم وطن بیشتر به یک خاطره نوستالژیک شباهت دارد تا یک واقعیت ملموس. او در مصاحبهای در سال ۱۳۹۱ با رادیو فردا، علاقهاش به سینما را آشکار کرد و گفت: «اگر دوباره متولد میشدم، دوست داشتم کارگردان سینما باشم». این جمله، در کنار تحسین سطحیاش از فیلم «جدایی نادر از سیمین»، نشاندهنده تلاش او برای نمایش چهرهای فرهنگی است؛ اما این تلاش با مواضع سیاسیاش در تضاد آشکار قرار دارد.
پهلوی در سالهای اخیر، بهویژه در جریان تنشهای ایران و اسرائیل، مواضعی اتخاذ کرده که از دید بسیاری از ایرانیان، بهویژه سلطنتطلبان میانهرو، نوعی همسویی با دشمنان تاریخی ایران تلقی میشود. حمایت او از حملات اسرائیل به خاک ایران و سفر جنجالیاش به تلآویو در آوریل ۲۰۲۳، جایی که با مقامات ارشد اسرائیلی دیدار کرد، باعث شد حتی بخشی از حامیان سنتیاش نیز از او فاصله بگیرند.
او در این سفر از احتمال همکاری استراتژیک میان ایران و اسرائیل در صورت تغییر حکومت سخن گفت؛ اظهاراتی که از نگاه بسیاری، به معنای نادیده گرفتن منافع ملی و تضعیف استقلال کشور است. این دیدگاهها، بهویژه در شرایطی که مردم ایران با تهدیدهای امنیتی و اقتصادی مواجهاند، بهشدت مورد انتقاد قرار گرفتهاند.
منتقدان معتقدند رضا پهلوی از بحرانهای ژئوپلیتیک برای پیشبرد اهداف سیاسی خود بهرهبرداری میکند و در این مسیر، از رنج مردم بهعنوان ابزاری برای مشروعیتبخشی به خود استفاده میکند. این رویکرد، حتی در میان اپوزیسیون نیز موجب شکاف و بیاعتمادی شده است.
در نهایت، تصویر رضا پهلوی در افکار عمومی، ترکیبی از آرزوهای فرهنگی ناتمام و جاهطلبیهای سیاسی بیپشتوانه است. او در تقاطع دو مسیر قرار گرفته: یکی مسیر هنری که هرگز به آن نرسید، و دیگری مسیر سیاسی که با بیاعتمادی فزاینده همراه شده است. این تناقضات، باعث شدهاند تا حتی سلطنتطلبان نیز دیگر او را نمایندهای شایسته برای آینده ایران ندانند.